این مقاله درصدد است با نگاهی فراتر از ظاهر، نشان دهد که چرا در نبرد میان فرهنگ و استراتژی، پیروزی نهایی از آنِ فرهنگ است و با مثالهایی ملموس از دنیای واقعی، این ادعا را اثبات کند.
چرا فرهنگ بر استراتژی برتری دارد؟
فرهنگ، روح حاکم بر سازمان است. مجموعهای از ارزشها، باورها، رفتارها و هنجارهایی که همچون تار و پود یک قالی، کارمندان را به هم پیوند داده و نحوهی عملکرد آنها را شکل میدهد. در مقابل، استراتژی نقش مغز متفکر سازمان را بازی میکند؛ چارچوبی برای دستیابی به اهداف از طریق برنامهریزی دقیق و گامهای مشخص.
حال آنکه چرا فرهنگ اهمیت بیشتری نسبت به استراتژی دارد؟ این موضوع دلایل متعددی دارد.
- انعطافپذیری: استراتژیها با توجه به عوامل خارجی که ذاتاً پویا هستند، ممکن است نیاز به تغییر داشته باشند. در چنین شرایطی، فرهنگی قوی با ایجاد روحیهی سازگاری و آمادگی برای پذیرش تغییر، زمینهی اجرای موفقیتآمیز استراتژی جدید را فراهم میسازد. این انعطافپذیری همان چالاکی است که به کشتی سازمان امکان میدهد در امواج متلاطم بازار، تغییر مسیر دهد بدون آنکه غرق شود.
- انگیزش درونی: یک فرهنگ مثبت که بر اعتماد، احترام و مشارکت متمرکز باشد، به خودی خود انگیزهبخش کارمندان است. در چنین محیطی، کارمندان نه تنها برای رسیدن به اهداف تعیینشده از بالا تلاش میکنند، بلکه خود نیز ابتکار عمل به خرج داده و راهکارهای خلاقانهای برای بهبود عملکرد سازمان ارائه میدهند. این انگیزش درونی همان بادبانهای قدرتمندی است که کشتی را به سوی مقصد پیش میراند، حتی در زمانی که بادهای موافق بازار کمتوان شدهاند.
- جذب و نگهداشت استعدادها: فرهنگ قوی مانند آهنربایی عمل میکند که بهترین استعدادها را جذب و نگهداری میکند. کارمندان در چنین محیطی احساس ارزشمندی کرده و برای پیشرفت سازمان خود سرمایهگذاری میکنند. حفظ این سرمایههای انسانی همان ملوانان مجرب و باتجربهای هستند که کشتی را با اطمینان در مسیر درست هدایت میکنند، حتی در طوفانهای چالشهای نیروی انسانی.
- تصمیمگیری مؤثر: در فرهنگی که جریان آزاد اطلاعات وجود داشته باشد و دیدگاههای مختلف شنیده شود، تصمیمگیریها با کیفیت بالاتری اتخاذ میشوند. این امر به نوبهی خود به اجرای موفقتر استراتژیها منجر میشود. چنین فرهنگی به مثابه اتاق فکر عمل میکند که با گردهم آوردن ایدههای متفاوت، کشتی را از گِل نشستن بر روی صخرههای تصمیمات اشتباه رهایی میبخشد و بهترین مسیر را برای رسیدن به مقصد ترسیم میکند.
- نوآوری: محیطی که فرهنگ خلاقیت و ریسکپذیری در آن حاکم باشد، بستر مناسبی برای نوآوری فراهم میسازد. نوآوری از دل همین فرهنگ شکوفا میشود و سازمان را قادر میسازد تا در دنیای پویای امروز، پیشتازی خود را حفظ کند. این پویایی و نوآوری همان باد موافق است که سرعت و چابکی را به کشتی سازمان میبخشد تا از رقبا پیشی بگیرد و از دریچههای جدیدی به فرصتهای بازار نگاه کند.
اینها تنها تعدادی از دلایلی هستند که نشان میدهند فرهنگ، ستون فقرات یک سازمان کارآمد است. اما برای درک ملموستر این موضوع، بیایید با هم به سراغ چند مثال واقعی برویم که در آنها فرهنگ، قهرمان یا قربانی ماجرا بوده است.
موفقیت گوگل: غول فناوری گوگل، نمونهی بارزی از سازمانی است که فرهنگ را سرلوحه کار خود قرار داده است. در این شرکت، فرهنگ مبتنی بر نوآوری، برابری و شایستهسالاری به کارمندان احساس آزادی عمل و مسئولیت میدهد و انگیزهی بالایی برای حل چالشهای جدید می بخشد. گوگل به کارمندانش این فضا را میدهد تا روی علایق و پروژههای شخصی خود نیز کار کنند، که منجر به خلق ایدههای نوآورانهای شده است که بعدها به محصولات و خدمات موفق این شرکت تبدیل شدهاند. از طرف دیگر، تمرکز بر برابری و شایستهسالاری این اطمینان را به وجود میآورد که بهترین ایدهها شنیده میشوند و بهترین افراد فرصت پیشرفت دارند، بدون در نظر گرفتن سلسله مراتب سنتی. همین عوامل در کنار هم دست به دست دادهاند تا گوگل را به یکی از موفقترین و پرطرفدارترین کمپانیهای دنیا تبدیل کنند و کشتیاش را با بادبانهای قوی فرهنگ، در دریای متلاطم تکنولوژی به پیش برانند.
• · شکست نایک: در سال 2001، ورود بیملاحظه نایک به بازار لباسهای ورزشی زنانه با شکستی بزرگ همراه شد. دلیل این امر را میتوان نادیده گرفتن فرهنگ و ترجیحات زنان دانست. نایک بدون در نظر گرفتن نیازهای این بخش از بازار، استراتژیای را پیادهسازی کرد که مبتنی بر فرهنگ مردانهی ورزش و رقابت بود. این استراتژی با طراحیهایی خشن و رنگهای تیره، نتوانست با روحیات و علایق زنان ورزشکار ارتباط برقرار کند. در نتیجه، محصولات نایک با استقبال سردی مواجه شدند و فروش این کمپانی در بخش پوشاک زنانه به شدت کاهش یافت. این مثال همان توفانی است که کشتی نایک، به دلیل نداشتن بادبانهای محکم فرهنگ مشتریمداری و درک درست از مخاطب هدف، در آن گرفتار شد و نتوانست به ساحل امن سودآوری برسد.
• · موفقیت زاپوس: زاپوس، از پیشگامان تجارت الکترونیک، یکی از شرکتهایی است که به درستی اهمیت فرهنگ را دریافته است. در این کمپانی، تمرکز بر رضایت مشتری و ایجاد محیطی صمیمی برای کارمندان، زمینهساز موفقیتی چشمگیر شده است. فرهنگ پاسخگو و شاد زاپوس به گونهای است که کارمندان خود را مالک موفقیت شرکت میدانند و برای جلب رضایت مشتریان از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند. این رویکرد منجر به ایجاد تجربهای منحصر به فرد برای مشتریان شده است که آنها را به مشتریان وفادار تبدیل میکند. به موازات آن، فضای کاری شاد و صمیمی زاپوس، نرخ جابهجایی کارمندان را به پایینترین حد رسانده و این یعنی حفظ سرمایههای انسانی که خود بادبانهای قدرتمندی برای کشتی این کمپانی هستند.
اینها تنها بخشی از داستانهایی هستند که در دنیای واقعی، گرهخوردگی سرنوشت سازمانها با فرهنگ آنها را به تصویر میکشند. در همین راستا، میتوان به موفقیتهایی همچون آمازون با فرهنگ مشتریمداریاش، نتفلیکس با فرهنگ نوآوری و ریسکپذیریاش، یا تسلا با فرهنگ جسارت و آیندهنگریاش اشاره کرد. از سوی دیگر، نمونههایی نظیر یاهو که در دامان ضعفهای فرهنگی خود گرفتار شد، بلاکباستر که به دلیل عدم انعطافپذیری فرهنگی مغلوب رقبای نوآورتر شد، یا نودال که فرهنگ سلسله مراتبیاش مانع از شکوفایی خلاقیت کارمندان شد، نشان میدهند که بیتوجهی به فرهنگ چه عواقب جبرانناپذیری میتواند داشته باشد.
سخن آخر
فرهنگ و استراتژی دو روی یک سکه نیستند، بلکه حلقههای در هم تنیدهای هستند که به یکدیگر نیرو میبخشند. استراتژی بدون فرهنگی قوی برای اجرا با مشکل مواجه میشود و فرهنگ بدون استراتژی، نمیتواند سازمان را به سمت تحقق اهداف هدایت کند. بنابراین، رهبران سازمانها باید همانند ناخدای یک کشتی، توجه ویژهای به پرورش فرهنگ به عنوان سکاندار و تقویت استراتژی به عنوان بادبان کشتی خود داشته باشند. در این راستا، رهبران میتوانند با اقداماتی همچون تشویق به مشارکت کارمندان، ایجاد سیستمهای پاداش مبتنی بر ارزشهای فرهنگی، برگزاری کارگاههای آموزشی در راستای تقویت فرهنگ سازمانی، و الگوسازی از رفتارهای مطلوب، بستر مناسبی برای شکوفایی فرهنگ و اجرای موفق استراتژیها فراهم کنند. به یاد داشته باشید که در درازمدت، این همافزایی و اتحاد است که کشتی سازمان را به سلامت به مقصد نهایی موفقیت رهنمون میسازد.