سیاست ورزی در دفتر

سیاسی بازی در محیط کار خوب است یا بد؟ گمان من این است در ذهن بسیاری از ما، کاری کثیف و غیر اخلاقی است. آیا واقعاً همینطور است؟ به نظر می‌رسد خانم Marie G. McIntyre نظر دیگری دارد. متن زیر بخشی از کتاب او با نام Secrets to Winning at Office Politics است. که مربوط به توسعه هوش سیاسی است. پیشنهاد می‌کنم در صورت امکان کتاب را مطالعه کنید.

جنگ سیاسی: داستان واقعی آلن و باربارا

آلن از شغل جدیدش به عنوان مدیر اجرایی هورایزن سنتر، یک مرکز بزرگ مشاوره در منطقه شهری، بسیار هیجان زده بود. در موقعیت قبلی، آلن خود را درگیر تعارضات متعددی با رئیس احمق و چند نفر از همکاران نیمه بی کفایت و بدون مهارت های بین فردی یافته بود. حداقل از نظر آلن این طور بود. اما اکنون آن مشکلات گذشته بود. در روز اول، آلن با کارکنان ملاقات کرد تا چشم انداز خود را برای هورایزن سنتر توضیح دهد. او می‌خواست با ارتقای امکانات و گسترش خدمات استراتژی نفوذ در بازار را دنبال کند. او احساس می کرد مرکز باید فراتر از کمک به افراد برود و در آموزش عمومی در مورد مسائل سلامت روان درگیر شود. کارکنان پرانرژی بودند – آنها منتظر حرکت در این مسیر جدید بودند. چند روز بعد، آلن همان سخنرانی را برای هیئت مدیره خود ایراد کرد، اما از واکنش سرد آنها ناامید شد. ریاست هیئت مدیره، باربارا، در طول ارائه او مکالمات جانبی داشت و حتی برای هماهنگی ناهار از اتاق خارج شد. بقیه جلسه هیئت مدیره شامل تصمیمات عملیاتی بود که آلن احساس می کرد باید به عهده خودش گذاشته می شد. آلن نتیجه گرفت که این افراد واقعاً نمی دانند هیئت مدیره چگونه باید عمل کند. در چند هفته بعد، آلن با حمایت پرشور کارکنانش شروع به اعمال تغییرات کرد. اما چندین جلسه با باربارا او را متقاعد کرد که باربارا از نقش صحیح یک رئیس هیئت مدیره بی خبر است. گرچه آلن سعی کرد به باربارا در مورد مدیریت آموزش دهد و کمک کند تا برنامه‌اش را درک کند، اما باربارا تنها به روش‌های گزارش هزینه، نگهداری پرونده مشتری و بازسازی لابی علاقه نشان می داد. متأسفانه، از آنجایی که باربارا تازه برای یک دوره دو ساله انتخاب شده بود، آلن مجبور بود با او کنار بیاید. هنگامی که آلن بیشتر درباره سابقه باربارا آگاهی یافت، به این نتیجه رسید که او تنها دلیل حضور باربارا در هیئت مدیره خانواده ثروتمند و منتسب به شهردار است. آلن که در خانواده ای فقیر بزرگ شده بود، در شهر زادگاهش شاهد بود که چگونه افراد پولدار و دارای روابط به راحتی در مناصب نفوذ پیدا می کردند، در حالی که پدرش مجبور بود دو شغل داشته باشد تا فقط بتواند فرزندانش را به دانشگاه بفرستد. زندگی چقدر ناعادلانه بود!

در طول ماه ها، آلن اغلب از نادانی هیئت مدیره و عدم قدردانی از ایده‌هایش به کارکنان گله می‌کرد. او در جلسات هیئت مدیره سعی کرد با ارائه‌هایی متفاوت اعضا را به سطح خودش برساند. رابطه بین آلن و باربارا همچنان رو به وخامت می گذاشت و بر سر استخدام یک نیروی جدید به اوج خود رسید. آلن متقاضی را با مدارک درخشان از جمله دکترای مشاوره پیدا کرده بود. با این حال، باربارا کاندیدایی را ترجیح می‌داد که تجربه جمع آوری کمک مالی داشت و توسط پسرخاله‌اش، شهردار، معرفی شده بود. پس از لابی گری با چند عضو هیئت مدیره، آلن در این نبرد پیروز شد و پیروزی خود بر باربارا را به عنوان یک نشانه خوب ارزیابی کرد.
به پشتوانه پیروزی در موضوع استخدام، آلن ملاقات هایی را با اعضای تأثیرگذار هیئت مدیره برای بحث در مورد چگونگی برکناری باربارا از سمتش ترتیب داد. گرچه آنها به او گوش کردند، اما هیچ کدام حمایت قطعی نشان ندادند. در هفته‌های پی در پی، آلن بیشتر و بیشتر مشغول این موضوع شد. او دیگر مستقیماً با باربارا صحبت نمی‌کرد اما همچنان داستان‌های بدرفتاری او را برای هر کسی که گوش شنوا داشت، تعریف می‌کرد. اکنون کارکنان به دو اردوگاه تقسیم شده بودند: آنهایی که با آلن موافق بودند که باربارا ریشه‌ی تمام شرارت‌ها است، و آنهایی که احساس می‌کردند درگیری ذهنی آلن با باربارا به مرکز آسیب می زند. حتی برخی از کارکنان دیگر با یکدیگر صحبت نمی‌کردند.

یک روز صبح، آلن تلفنی دریافت کرد که از او خواسته شد در جلسه‌ی کمیته اجرایی هیئت مدیره حضور یابد. در این جلسه به آلن اعلام شد که شرکت دیگر تمایلی به ادامه همکاری با او ندارد و او باید در اسرع وقت شرکت را ترک کند. جنگ با باربارا تمام شده بود. آلن شکست خورده بود. در حالی که از هورایزن سنتر به سمت خانه می‌رفت، آلن با خود می‌اندیشید که چرا هر جایی که کار می‌کند، پر از آدم‌های احمق و بی‌کفایت است.

با توجه به تعهد شدید او به سازمان، ممکن است به نظر بیاید آلن در این مسیر قربانی شده است: در حالی که سعی داشت به هورایزن سنتر در موفقیت کمک کند، به تدریج باعث نابودی خودش شد. اما واقعیت این بود که در روزهای آخر به جای پیش برد کار، مشغول جنگ با باربارا شده بود و این به کل سازمان آسیب می‌زد. آلن ممکن است یک آرمانگرا باشد، اما از نظر سیاسی او هیچگونه درکی نداشت.
اغلب به نظر می رسد که برندگان یک “حس ششم” دارند که به آنها کمک می‌کند تا به موفقیت در آب‌های متلاطم سیاسی حرکت کنند. هنگام ورود به یک اتاق پر از غریبه، آنها می‌توانند به سرعت تشخیص دهند که چه کسی واقعاً قدرت دارد و چه کسی فقط خود را جلوه می‌دهد. آنها حتی با ناخوشایندترین افراد هم کنار می‌آیند و می‌توانند موضوعات جنجالی را بدون تحریک یا رنجاندن هیچ کس مطرح کنند. وقتی دیگران بازی‌های سیاسی مخرب را شروع می‌کنند، آنها قادرند با حرکات متقابل ظریف پاسخ دهند؛ و اگر آنها به هدفی چشم بدوزند، تقریباً همیشه به آنچه می‌خواهند می‎رسند. به طور خلاصه، برندگان از هوش سیاسی برخوردار هستند. نیاز به هوش سیاسی در همه جا احساس می‌شود. هر کسی، در هر شغلی، می‌تواند از این مهارت‌ها برای تولید کار مؤثرتر و لذت بخش‌تر استفاده کند. توسعه صحیح هوش سیاسی می‌تواند به شما در انجام بسیاری از کارها کمک کند:

  • تشخیص دهید چه فرآیندهایی شما را به هدف می‌رساند؛
  • روابط قدرت را در هر گروهی تشخیص دهید؛
  • از فرصت ها برای افزایش قدرت و نفوذ شخصی خود بهره ببرید؛
  • انگیزه‌های واقعی و دستور کارهای پنهانی دیگران را شناسایی کنید؛
  • بر اهداف مهم متمرکز بمانید و حواس پرتی‌ها را نادیده بگیرید؛
  • روابط مثبت را حتی با افراد ناخوشایند بسازید؛
  • به حملات پنهان و مستقیم به شکل مناسب پاسخ دهید؛
  • تعارضات و بحث‌ها را به بحث‎های سازنده تبدیل کنید؛
  • از هدر دادن انرژی روی مسائل بی ربط و اهداف ناممکن اجتناب کنید؛

در دنیای واقعی و خارج از فانتزی‌های ذهنی، مواردی وجود دارد که به آنها حقایق زندگی سازمانی می‌گوییم:

  1. سازمان‌ها دموکراتیک نیستند.
  2. بعضی از افراد در سازمان، نسبت به دیگران قدرت بیشتری دارند.
  3. تقریبا همه تصمیمات ذهنی هستند.
  4. رییس شما بر بیشتر جنبه‌های زندگیتان کنترل دارد.
  5. رعایت انصاف یک آرزوی دست نیافتنی است.

سازمان‌ها، سلسه مراتب قدرت هستند و این برای خود دلیلی دارد. اگر بخواهیم برای هر اقدامی در انتظار تأیید همه یا حداقل اکثریت افراد بمانیم، تقریباً هیچ اقدامی انجام نمی‌شود. بنابراین به بعضی از افراد قدرت داده شده است، تا تصمیماتی بگیرند که دیگران باید اجرا کنند. آلن نتوانست جایگاه خود در سلسله مراتب قدرت را بپذیرد و به همین دلیل دچار مشکل شد. بنابراین اولین گام در سیاست ورزی در سازمان، پذیرش جایگاه خود در سلسله مراتب قدرت است.

پیشنهاد می‌کنم این کتاب جذاب را به طور کامل بخوانید تا با مجموعه‌ای از مهارت‌های مورد نیاز برای زندگی در یک سازمان آشنا شوید و راه را برای پیشرفت خود هموارتر کنید.